داستان دلقک .......
روزی مردی نزد طبیب رفت و از غم بزرگی که در دل داشت گفت:
طبیب گفت : به میدان شهر برو
آنجا دلقکی هست
که آنقدر تو را میخندانت
تا غم از یادت برود
مرد لبخند تلخی زد و گفت :
من همان دلقکم!!!!!
روزی مردی نزد طبیب رفت و از غم بزرگی که در دل داشت گفت:
طبیب گفت : به میدان شهر برو
آنجا دلقکی هست
که آنقدر تو را میخندانت
تا غم از یادت برود
مرد لبخند تلخی زد و گفت :
من همان دلقکم!!!!!