تعلق خاطر
هر روز تکراریست
صبح هم ماجرای ساده ایست
گنجشکها بیخودی شلوغش میکنند
هر روز تکراریست
صبح هم ماجرای ساده ایست
گنجشکها بیخودی شلوغش میکنند
روزی روزگاری اهالی یه دهکده تصمیم گرفتند تا برای نزول باران دعا کنند
در روز موعود همه مردم برای مراسم دعا در محلی جمع شدند و
تنها یک پسر بچه با خودش چتر آورده بود:
این یعنی ایمان
یادش بخیر دوران دبستان
داستان زاغ و روباه
عجب دورانی بود
به خدا گفتم بیا جهان رو قسمت کنیم
آسمون مال من ابرش مال تو
دریاش مال من موجهاش مال تو
ماه مال من خورشید مال تو
خدا خنده کرد و گفت:
توبندگی کن همش مال تو ، حتی من!
سلام دوستان امروز جمعه 90/10/23 است
به لطف خداوند در جهرم باران رحمت الهی ازساعات ابتدایی شب
شروع شده و تا الان ادامه دارد
خدایا شکر.....
عمریست که در تکاپوی هیجانات زندگی غرق تماشاییم
نگران از بودن و نبودن زندگی غرق در بحر مکافاتیم
ای که یاد تو زنده به نام هستی ماست
نظری کن تا دردمان همچو یعقوب کنعان پیش عشقش
سر چو شیدایی بسپاریم
یک نفس پیک سحری بر سرکویش کن
گذری کن که زهجرش به فغانم به فغانم
ای که به عشقت زنده منم
گفتی از عشقت دم نزنم
من نتوانم نتوانم نتوانم
من غرق گناه گناهم
تو عذر گناهی
روزوشبم راتو چومهری وماهی
چه شود گر مرا رهایی زسیاهی
چو باده به جوشم ، در جوش وخروشم
من سر زلفت به دو عالم نفروشم
همه شب بر ماه و پروین نگرم
اگر آیدرخسارت در نظرم
چه بگویم به که گویم این راز غمم
این بس که مرا کس نبود دمساز.......
دستم بوی گل می داد ،مرا به جرم چیدن گل مجازات کردند
اما هیچ کس نفهمید که شاید روزی من گلی کاشته بودم
خدایا همچنان که تشنه راه توام سیرابم مکن
آن چه را که به من داده ای از من مگیر
آن چه را به من نداده ای به من عطاکن
تا هر آنچه در دل دارم با تمام وجود
بر سرآستان تو نثار کنم
(یا ارحم الراحمین)